الینا هدیه روشن خدا

خونه جدید

عزیز دلم همینطوری که از عنوان مطلب پیداست اسباب کشی داشتیم و سرمون حسابی شلوغ بود و یه عالمه حرف برای گفتن داریم. 27 خرداد بود که خونمونو فروختیم. قبلش من و بابا تصمیم گرفته بودیم که خونمونو بفروشیم و با پولش یه آپارتمان جدید بسازیم. سال قبل که طبقه سوم خونه رو فروختیم یه زمین خریده بودیم. حالا میخواستیم اونجا رو بسازیم. به دلایل متعددی تصمیم گرفتیم در مدتی که اونجا ساخته میشه طبقه پایین خونه بابا جون سکونت کنیم. یکی از دلایل عمده اش هم این بود که اینجا شما تنهاا نیستی و حیاط هم داری. خلاصه اواخر مرداد مستاجر بابا جون خونه رو تخلیه کرد. ما هم یه دستی به سر و روی خونه کشیدیم و اسبابامون رو آوردیم اینجا. چهارشنبه 29 مرداد اومدیم خونه باب...
28 شهريور 1393
1